شماره ٥٠٦: نيست انديشه اي از زخم زبان سرکش را

نيست انديشه اي از زخم زبان سرکش را
خار و خس بستر سنجاب بود آتش را
بهره از عمر بود تيره روانان را بيش
زودتر جذب کند خاک مي بي غش را
خوابش از بستر بيگانه پريشان نشود
هر که در زندگي از خاک کند مفرش را
چشم بر شست تو دارند غزالان حرم
خالي از تير به بازيچه مکن ترکش را
به جز از جاذبه مهر و محبت صائب
کيست از خانه برون آورد آن سرکش را؟