شماره ٥٠٤: چشم بگشا، سبک از خواب گران کن خود را

چشم بگشا، سبک از خواب گران کن خود را
بر هوا پاي بنه، تخت روان کن خود را
مي کند کار لب نان، لب افسوس اينجا
لب بگز، فارغ از انديشه نان کن خود را
گوهر آبله در راه طلب ريخته است
قدمي پيش نه، از ديده وران کن خود را
بر جواني مخور افسوس در انجام حيات
باده کهنه به دست آر و جوان کن خود را
زردرويي، گل روي سبد هشياري است
مي گلرنگ بکش، لاله ستان کن خود را
اگر از تشنه لبان گهر سيرابي
سعي کن همچو صدف پاک دهان کن خود را
شکوه از زخم زبان کردن مردم سبکي است
قلعه آهني از گوش گران کن خود را
مي رسد فيض به هر کس که بود فيض رسان
از رخ تازه، بهار دگران کن خود را
برکت مي رود از هر چه به آن چشم رسيد
زينهار از نظر خلق نهان کن خود را
مي خورندت به نظر گرسنه چشمان جهان
چون شب قدر نهان در رمضان کن خود را
صائب اين آن غزل منصف وقت است که گفت
گرنه آيينه شوي، آينه دان کن خود را