شماره ٤٨٧: گريه سوختگان اشک کباب است ترا

گريه سوختگان اشک کباب است ترا
خون اين بي گنهان باده ناب است ترا
ناله اي کز جگر سنگ برون آرد آه
از دل همچو شب افسانه خواب است ترا
بر جگر سوختگان رحم کجا خواهي کرد؟
که چو دل آب شود، عالم آب است ترا
ناله خشک لبان گر چه ملال انگيزست
طرب انگيزتر از چنگ و رباب است ترا
نشود چشم تو از شور قيامت بيدار
نامه شکوه ما پرده خواب است ترا
آب و آتش چه به خورشيد جهانتاب کند؟
چه غم از سوز دل و چشم پر آب است ترا؟
هيچ پروا ز دهن خواني بلبل نکني
سخن تلخ، گوارا چو گلاب است ترا
به عنانداري بيداد نمي پردازي
گر چه از حلقه خط، پا به رکاب است ترا
جوهر تيغ تو چون مور برآرد پر و بال
بس که در کشتن عشاق شتاب است ترا
به لب چون شکرت راه سخن دارد خط
به چه تقصير به طوطي شکراب است ترا
خط شبرنگ کز او حسن نهد پا به حساب
شب نوروز من و روز حساب است ترا
در گلستان تو هر سرد نفس محرم نيست
گوش بر زمزمه مرغ کباب است ترا
نگذري از سر انديشه صائب زنهار
دل اگر آينه صدق و صواب است ترا