شماره ٤٨٠: مستي و بي خبري رتبه عام است اينجا

مستي و بي خبري رتبه عام است اينجا
ابجد تازه سوادان خط جام است اينجا
از سفر کردن ظاهر، نشود کار تمام
هر که در خويش سفر کرد تمام است اينجا
نشود جمع، زبان آوري و سوختگي
سخن از شمع مگوييد که خام است اينجا
سخن عشق چو آيد به ميان خامش باش
لب گشودن به تکلم لب بام است اينجا
عارفان تلخ لب خود به شکايت نکنند
کجروي هاي فلک گردش جام است اينجا
تلخکامي نبود در شکرستان وصال
نامه آور نگه و بوسه پيام است اينجا
صيد خود گوشه نشينان به توجه گيرند
ديده منتظران حلقه دام است اينجا
به غم اين يک دو نفس را گذراندن ستم است
خنده صبح به دلگيري شام است اينجا
ذره تا مهر ندارند درين بزم قرار
بنما خاطر آسوده کدام است اينجا
در غم آباد فلک رخنه آزادي نيست
چشم تا کار کند حلقه دام است اينجا
پاي در خلوت ما از در عادت مگذار
در دل باز چو شد وقت سلام است اينجا
زلف را شانه زد، اي بال فشانان چمن
زود خود را برسانيد که دام است اينجا!
نيست مقبول دل عشق، پسنديده عقل
هر که آدم بود آنجا، دد و دام است اينجا
تا در آتشکده دل نگدازي صائب
دعوي پختگي انديشه خام است اينجا