شماره ٤٧٨: هر که هست، از مي ديدار تو مست است اينجا

هر که هست، از مي ديدار تو مست است اينجا
ذره را ساغر خورشيد به دست است اينجا
مگذر از پاي خم مي که ره دور بهشت
از ره بي خبري دست به دست است اينجا
راه پر سنگ خطر، شيشه دل ها نازک
جرس قافله آواز شکست است اينجا
نرسد زير فلک همت عالي جايي
هر که جايي رسد، از همت پست است اينجا
هر صدايي که به گوشش رسد از جاي رود
بس که جان گوش بر آواز الست است اينجا
زير گردون حبابي، ز سليمان تا مور
هر که را مي نگرم باد به دست است اينجا
مي زند سينه به دريا ز تهيدستي، موج
ماهي از فلس گرفتار به شست است اينجا
بعد ازين بر در مستي و جنون زن صائب
که خوشي قسمت ديوانه و مست است اينجا