صاف گشتن ز خودي باده ناب است اينجا
دست شستن ز جهان عالم آب است اينجا
همه از درد طلب نعل در آتش دارند
کوه چون ريگ روان پا به رکاب است اينجا
نيست زان گوهر ناياب کسي را خبري
چشم غواص تهي تر ز حباب است اينجا
وصل، از حيرت سرشار، جدايي شده است
در دل بحر، گهر طالب آب است اينجا
فارغ از گردش چرخند ز خود بي خبران
موج شمشير حوادث رگ خواب است اينجا
در ته گرد يتيمي گهري پنهان هست
پرده گنج بود هر که خراب است اينجا
هر چه از عمر به غفلت گذرد عمر مدان
کز نفس آنچه شمرده است حساب است اينجا
مي شود دشمن سرکش به تحمل مغلوب
خاک در کشتن آتش به از آب است اينجا
ناز دولت نکشند اهل قناعت صائب
کمر و تاج کم از موج و حباب است اينجا