شماره ٤٧٤: چسان گردد تهي از عقد گوهر سينه دريا؟

چسان گردد تهي از عقد گوهر سينه دريا؟
که هر موج خطر قفلي است بر گنجينه دريا
ندارد تربيت تأثير در دلهاي ظلماني
که عنبر را نسازد پخته جوش سينه دريا
تپيدن گوهرم را قطره سيماب مي سازد
چو مي افتم به فکر صحبت ديرينه دريا
به وصل گوهر شهوار آسان نيست پيوستن
که هر گرداب باشد مهر بر گنجينه دريا
دل پر خون مرا آزاد کرد از قيد خودبيني
که شويد عکس را از چهره ها آيينه دريا
مينديش از غبار معصيت با رحمت يزدان
که گردد صاف سيلي از سينه بي کينه دريا