شماره ٤٦١: مدار از دامن شب دست وقت عرض مطلب ها

مدار از دامن شب دست وقت عرض مطلب ها
که باشد بادبان کشتي دل دامن شب ها
چه محو ناخدا گرديده اي، اي از خدا غافل؟
ندارد اين سفر باد مرادي غير ياربها
ز بي دردان علاج درد خود جستن به آن ماند
که خار از پا برون آرد کسي با نيش عقرب ها
مرا از قيد مذهبها برون آورد عشق او
که چون خورشيد طالع شد نهان گردند، کوکبها
نمي دانم چه در سر دارد آن معشوق بي پروا
که مذهبها گرفت از شوخي او، رنگ مشرب ها
چنين گر رهزن اطفال خواهد شد جنون من
به اندک فرصتي دربسته خواهد ماند مکتب ها
حجاب عشق اگر مانع نگردد مي توان ديدن
خط نارسته را چون رشته گوهر ازان لبها
ز شوق گوشه چشم تو اي جان جهان، تا کي
درين صحراي وحشت توتيا گردند قالبها؟
کسي کز مطلب خود بگذرد حاجت روا گردد
ازان صائب ز خاک اهل حق يابند مطلب ها