شماره ٤٥٥: نباشد چون تن آسانان ز خورد و خواب عيش ما

نباشد چون تن آسانان ز خورد و خواب عيش ما
ز اشک و آه مي گردد به آب و تاب عيش ما
سر ما گرم از خون جگر چون لاله مي گردد
چو بي دردان نباشد از شراب ناب عيش ما
اگر چه رشته ها کوته ز پيچ و تاب مي گردد
دو بالا مي شود دايم ز پيچ و تاب عيش ما
به سير ماه از محفل مخوان پروانه ما را
که مي گردد خنک از پرتو مهتاب عيش ما
مکن زنهار منع ما ز سير و دور اي ناصح
که از گردش به پرگارست چون گرداب عيش ما
سبب جويند بهر عيش ما احباب، ازين غافل
که مي باشد برون از عالم اسباب عيش ما
شود در حلقه ذکر خدا، دوران ما کامل
يکي صد مي شود چون سبحه در محراب عيش ما
اگر چه فيض بسيارست در تنهانشيني ها
يکي صد گردد از جمعيت احباب عيش ما
تو کز خلوت نداري بهره خرج انجمن ها شو
که باشد در صدف چون گوهر سيراب عيش ما
صفاي خاطر از ما در طلبکاري مجو صائب
که باشد در وصول بحر چون سيلاب عيش ما