شماره ٤٥٤: ز خط سبز شد فيروزه اي لعل نگار ما

ز خط سبز شد فيروزه اي لعل نگار ما
جواهر سرمه اي مي خواست چشم اشکبار ما
اگر چه بي صفا گردد ز گرد آيينه روشن
يکي صد شد ز گرد خط، صداي گلعذار ما
خط آزادي اغيار شد گر خط شبرنگش
شب قدري است بهر ديده شب زنده دار ما
نگه دارد خدا از چشم بد آن روي نو خط را!
که دام عنبرين سامان دهد بهر شکار ما
درين فرصت که خط پيچيد دست زلف ظالم را
مشو غافل ز احوال دل اميدوار ما