شماره ٤٣٠: چه پروا از عتاب و ناز عشاق بلاجو را

چه پروا از عتاب و ناز عشاق بلاجو را
که عاشق مد احسان مي شمارد چين ابرو را
به شرم آشنايي برنمي آيد نگاه من
ز من بيگانه کن اي ناز تا ممکن بود او را
همان زهر شکايت از لبم در وصل مي ريزد
شکر شيرين نمي سازد مذاق طفل بدخو را
ندارد داغ عشق گلعذاران حاصلي صائب
برون ريز از بغل زنهار اين گلهاي بي بو را