شماره ٤٢٤: نگه دار از لب پيمانه آن لبهاي ميگون را

نگه دار از لب پيمانه آن لبهاي ميگون را
که با خون شسته است اي خوني شرم و حيا خون را؟
مشو غافل ز مکر دختر رز هوش اگر داري
که اين مکار مي گيرد رگ خواب فلاطون را
حريف زخم دندان ملامت نيست لبهايت
مکن نقل حريم ميکشان آن نقل موزون را
نمي ارزد به حرف تلخ، عيش باده شيرين
پي يک قطره مي بر لب منه صد کاسه خون را
حديث توبه را با ساده لوحان در ميان افکن
مکن در کار پي بر کردگان اين نعل وارون را
خرام بي خودي دست طمع در آستين دارد
مده در مجلس مي جلوه آن بالاي موزون را
به عذر آن که نشنيدي نصيحت هاي صائب را
به شيريني بگير از دست او اين کاسه خون را