شماره ٤٢٢: به چشم کم مبين اي کج نظر دلهاي پر خون را

به چشم کم مبين اي کج نظر دلهاي پر خون را
که ناز خيمه ليلي است در سر، داغ مجنون را
به مژگان تر من قطره خون را تماشا کن
نديدي گر به دوش کوهکن تمثال گلگون را
نظربندست عاشق رو به هر جانب که مي آرد
غزالان را ببين چون در ميان دارند مجنون را
تو گر هموار باشي، آسمان هموار مي گردد
که از سيلاب در خاطر غباري نيست هامون را
خرام بيخودي دست طمع در آستين دارد
مده در مجلس مي جلوه آن بالاي موزون را
به غير از دختر رز کيست در ميخانه همت
که بخشد گوشه اي، از خاک بردارد فلاطون را
درين صحراي وحشت آشنارويي نمي بينم
مگر زنجير بر زانو گذارد پاي مجنون را
به مضمون گر چه از خط مي رسند اهل نظر صائب
خط او پرده فهميدگي گرديد مضمون را