شماره ٤٠٧: فروغ حسن از خط بيش گردد لاله رويان را

فروغ حسن از خط بيش گردد لاله رويان را
که خاموشي بود کمتر، چراغ زير دامان را
نهان در خط سبز آن لعل شکر بار را بنگر
نديدي زير بال طوطيان گر شکرستان را
به ريزش مي توان داغ سياهي را ز دل شستن
که باشد ابر بي باران، شب آدينه مستان را
به جوش سينه من برنيايد مهر خاموشي
حبابي پرده داري چون تواند کرد طوفان را؟
حريصان مي شوند از دور باش منع مبرم تر
که دندان طمع مسواک سازد چوب دربان را
کريم پاک گوهر چشم سايل را کند روشن
صدف با بسته چشمي مي شناسد ابر نيسان را
مگر روي عرقناک ترا ديده است، کز غيرت
ز برگ لاله شبنم بر جگر افشرده دندان را؟
سخن هاي پريشان مرا نشنيدن اولي تر
که باران اشک حسرت باشد اين ابر پريشان را
توان مضمون مکتوب مرا دريافت از عنوان
که چين آستين بر جبهه باشد تنگدستان را
مرا از قرب شبنم در گلستان شد چنين روشن
که خوبان از هوا گيرند صائب پاک چشمان را