شماره ٣٩٢: درين گلشن نباشد نعل در آتش چسان گل را؟

درين گلشن نباشد نعل در آتش چسان گل را؟
که دارد ياد، هر خاري در او صد کاروان گل را
چه پروا حسن مغرور از سرشک عاشقان دارد؟
ز شنبم بيش خواب ناز مي گردد گران گل را
ز جمعيت گسستم رشته اميد، تا ديدم
که چون بندد کمر، بيرون برند از بوستان گل را
ميار از آستين زنهار بيرون دست گستاخي
که از هر خار، تيري هست در بحر کمان گل را
لباس شرم، خوبان را ز رسوايي نگه دارد
که چون خندد، به بازار آورند از بوستان گل را
نگردد حسن بي پروا، ز پاس خويشتن غافل
ز هر خاري است در زير سپر تيغي نهان گل را
دل نازک ندارد طاقت افسانه عاشق
فغان گرم بلبل مي کند آتش عنان گل را
ازان کنج قفس بر من گواراتر شد از گلشن
که نتوان ديد با هر خار صائب همزبان گل را