شماره ٣٨٦: سفيدي هاي مو بيدار کي سازد سيه دل را؟

سفيدي هاي مو بيدار کي سازد سيه دل را؟
که گلبانگ رحيل افسانه خواب است غافل را
ز نقصان بصيرت طامعان را نيست پروايي
که چشم کور گردد کاسه دريوزه سايل را
نلرزد چون ز بي آراميم مهد لحد بر خود؟
که من در راه کردم از گراني خواب منزل را
شهادت مي کند ايجاد اسباب طرب از خود
که مطرب باشد از بال و پر خود رقص بسمل را
زبان عذرخواهي صيد بسمل را نمي باشد
مگر خواهم به حيرت عذر دست و تيغ قاتل را
ز سنگ کودکان پهلو تهي کردم، ندانستم
که مي گردد شکستن موميايي شيشه دل را
چو قمري سر و بر گردن نهد طوق گرفتاري
اگر افتد به گلشن راه آن مشکين سلاسل را
نگويد عشق اسرار محبت با هوسناکان
نيفشاند به خاک شوره دهقان تخم قابل را
به خط اميدها دارد دل بي طاقت عاشق
که سازد توتياي چشم، طوفان ديده ساحل را
ازان هر لحظه مجنون در بياباني کند جولان
که در هر جلوه ليلي مي دهد تغيير محمل را
شوند از اهل مشرب زاهدان خشک هم صائب
توان گر گوهر شهوار کردن مهره گل را