شماره ٣٧٢: گل اندامي که مي دادم به خون ديده آبش را

گل اندامي که مي دادم به خون ديده آبش را
چسان بينم که گيرد ديگري آخر گلابش را؟
در آغوش نسيم صبحدم بي پرده چون بينم؟
گل رويي که من وا کرده ام بند نقابش را
به دست غير چون بينم عنان طفل خودرايي
که وقت ني سواري مي گرفتم من رکابش را؟
به خونم زد رقم، تا با قلم شد آشنا دستش
پريرويي که مي بردم به مکتب من کتابش را
نهالي را که من چون تاک پروردم به خون دل
چسان بينم به جام ديگران صائب شرابش را؟