شماره ٣٥٥: مهيا شو دلا در عشق انواع ملامت را

مهيا شو دلا در عشق انواع ملامت را
که سنگ کم نمي باشد ترازوي قيامت را
ازان پيوسته دارم بر جگر دندان نوميدي
که کافي نيست پشت دست من زخم ندامت را
چو خورشيدست پيدا راز عشق از سينه عاشق
نباشد نامه پيچيده، صحراي قيامت را
در آن گلشن که عمر باغبان از گل بود کمتر
زهي غافل که ريزد بر زمين رنگ اقامت را
نشان عشق را بگذار چون آتش به حال خود
که رسوايي شود از پوشش افزون اين علامت را
کمان مي کرد طوق قمريان را قد چون تيرش
اگر مي ديد سرو بوستان آن سرو قامت را
به نخل بارور سنگ از در و ديوار مي بارد
اگر اهل دلي، آماده شو صائب ملامت را