شماره ٣٥٢: اگر از اهل ايماني مهيا باش آفت را

اگر از اهل ايماني مهيا باش آفت را
که دندان مي گزد پيوسته انگشت شهادت را
دل صد پاره ما را نگاهي جمع مي سازد
که از يک رشته بتوان بخيه زد چندين جراحت را
نمک مي ريزد از لبهاي جانان وقت خاموشي
نمکدان چون کند در حقه آن کان ملاحت را؟
به اندک فرصتي نخل از زمين پاک مي بالد
مکن در صبحدم زنهار فوت آه ندامت را
کريمان را خداي مهربان درمانده نگذارد
که مي رويد زر از کف همچو گل اهل سخاوت را
به دشواري زليخا داد از کف دامن يوسف
به آساني من از کف چون دهم دامان فرصت را؟
ز منت شمع هر کس سيليي خورده است، مي داند
که از صرصر خطر افزون بود دست حمايت را
نمي شد زنگ کلفت سبزه اميد من صائب
اگر مي بود آبي در جگر ابر مروت را