شماره ٣٤٩: اگر چه گريه سرشار من، تر کرد دريا را

اگر چه گريه سرشار من، تر کرد دريا را
غني بي منت نيسان ز گوهر کرد دريا را
ز حرف پوچ ناصح شورش سودا نگردد کم
کف بي مغز نتواند به لنگر کرد دريا را
چه صورت دارد از انشاي معني، کم شود معني؟
به غواصي تهي نتوان ز گوهر کرد دريا را
به چشم هرزه خرجم هيچ دخلي برنمي آيد
چه حاصل زين که ابر من مسخر کرد دريا را؟
نمي دانم چه بيرون مي نويسد از دل پر خون؟
که چشم من ز تار اشک، مسطر کرد دريا را
همان از عهده بي تابي دل برنمي آيد
اگر چه کوه صبر من به لنگر کرد دريا را
اگر دريا ز احسان چند روزي داشت سيرابش
ز فلس خويش هم ماهي توانگر کرد دريا را
به خون يک جهان جاندار نتوان غوطه زد، ورنه
به آهي مي توان صحراي محشر کرد دريا را
ز فرزند گرامي، مي شود چشم پدر روشن
سرشک آتشين من منور کرد دريا را
اگر سيلاب اشک من غبار از دل چنين شويد
تواند خاک ها در کاسه سر کرد دريا را
بود آسودگي در عالم آب از دهن بستن
به ماهي خامشي بالين و بستر کرد دريا را
فرو رو در وجود خويش صائب تا شود روشن
که قدرت در دل هر قطره مضمر کرد دريا را