شماره ٣٤٤: ز بت چون پاک سازد بت شکن بتخانه ما را؟

ز بت چون پاک سازد بت شکن بتخانه ما را؟
که مي رويد بت از ديوار و در کاشانه ما را
چنين گر عشق در دل مي دواند ناخن کاوش
به آب زندگاني مي رساند خانه ما را
فروغش ديده جوهرشناسان را کند دريا
صدف بيرون دهد گر گوهر يکدانه ما را
نگردد چون قفس بر بلبل مغرور ما زندان؟
کند صياد تا کي فکر آب و دانه ما را؟
گرانخوابي ز تار و پود مخمل مي برد بيرون
الهي هيچ گوشي نشنود افسانه ما را!
به از فانوس باشد سايه دست هواداران
مسوز اي شمع بي پروا، پر پروانه ما را
ز شوق جلوه مستانه ات شد ملک دل ويران
به گرد دامني تعمير کن ويرانه ما را
گر از خلوت ز ناز و سرکشي بيرون نمي آيي
به سنگي ياد کن اي سنگدل ديوانه ما را
که مي افتد به فکر ما درين خاک فراموشان؟
مگر زنگار نسيان سبز سازد دانه ما را
غزالي را که ما داريم در مد نظر صائب
صفير ني شمارد نعره شيرانه ما را