شماره ٣٣٧: نه بوي گل، نه رنگ لاله از جا مي برد ما را

نه بوي گل، نه رنگ لاله از جا مي برد ما را
به گلشن لذت ترک تماشا مي برد ما را
دو عالم از تمنا شد بيابان مرگ ناکامي
همان خامي به دنبال تمنا مي برد ما را
مکن تکليف همراهي به ما اي سيل پا در گل
که دست از جان خود شستن به دريا مي برد ما را
اگر چه در دو عالم نيست ميدان جنون ما
همان بي طاقتي صحرا به صحرا مي برد ما را
کمند جذبه خورشيد اگر رحمت نفرمايد
که چون شبنم ازين پستي به بالا مي برد ما را؟
چنان آماده عشقيم از فيض سبکروحي
که حسن صورت ديوار از جا مي برد ما را
به طوفان گوهر از گرد يتيمي برنمي آيد
چه گرد از چهره دل موج صهبا مي برد ما را؟
که باور مي کند با اين توانايي ز ما صائب؟
که چشم ناتوان او به يغما مي برد ما را