شماره ٣١٦: گهر نشمرده مي ريزند بر کوته زبان اينجا

گهر نشمرده مي ريزند بر کوته زبان اينجا
سخن بي پرده مي گويند باگوش گران اينجا
سبکروحانه خود را بر دم تيغ شهادت زن
به کوري خرج خواهي کرد تا کي نقدجان اينجا؟
ز بخت سبز بيزارند، حيران گشتگان تو
نمي گيرد به خود عکس چمن آب روان اينجا
به خون عاجزان چرخ سيه دل تشنه تر باشد
سر شبنم کند خورشيد تابان بر سنان اينجا
که مي آيد برون از عهده درياي شکر او؟
چه سازد گر نگردد آب، شمشير زبان اينجا؟
ز صحراي تعلق چون کسي سالم برون آيد؟
زمين گيرست از تر دامني ريگ روان اينجا
به ناکامي سرآور تا به کام دل رسي صائب
نراند هر که کام از خود، نگردد کامران اينجا