شماره ٣١٥: چه گرديدي گره، تخمي پي فردا بکار اينجا

چه گرديدي گره، تخمي پي فردا بکار اينجا
به دامن از ندامت قطره چندي ببار اينجا
کف افسوس ازين درياي پرگوهر مبر با خود
ز گوهر چون صدف لبريز کن جيب و کنار اينجا
گره تا مي تواني باز کرد از کار محتاجان
چو بيکاران به ناخن گردن خود را مخار اينجا
به شمع موم ممکن نيست زين ظلمت برون رفتن
به آه گرم دود از خرمن هستي برآر اينجا
ز آغوش کفن چون گل صبوحي کرده برخيزي
دو روزي گر تواني صبر کردن بر خمار اينجا
نگيرد هيچ کس در دامن محشر گريبانت
اگر دامان خود را جمع سازي غنچه وار اينجا
به شرم موشکافان قيامت برنمي آيي
نظر کن از سر دقت به پشت و روي کار اينجا
ز روي شاهدان غيب خجلت مي کشي فردا
ز گرد جسم کن آيينه دل بي غبار اينجا
اگر خواهي که بستر از گل بي خار سازندت
مکن زنهار روي خود ترش از زخم خار اينجا
ترا در بوته گل بهر آن دادند اين مهلت
که سيم ناقص خود را کني کامل عيار اينجا
نصيب تلخکامان است صائب ميوه جنت
دو روزي همچو مردان بر جگر دندان فشار اينجا