شماره ٣١٤: کدامين برق جولان گوشه ابرو نمود اينجا؟

کدامين برق جولان گوشه ابرو نمود اينجا؟
که آتش زير پا دارند دلها همچو عود اينجا
مکش سر از خط فرمان که گردون بلند اختر
ندارد فرصت خاريدن سر از سجود اينجا
به دلتنگي شدم خرسند ازين گلزار، تا ديدم
چه خونها خورد گل تا عقده اي از دل گشود اينجا
درين درياي گوهر خيز نوميدي نمي باشد
غني شد چون صدف هر کس دهان خود گشود اينجا
شکست از ساده لوحي شهپر پرواز روحم را
به من از دوستان هر کس که روي دل نمود اينجا
گر از مجمر گذاري بند آهن بر سراپايش
محال است اين که يک دم بيش ماند بوي عود اينجا
نپاشيده است اي صياد تا از هم سراپايت
کمندي مي تواني ساختن زين تار و پود اينجا
ازان پيوسته چون پرگار مي گردم به گرد دل
که وقتي جلوه گاه آن پري رخسار بود اينجا
درين عالم سبکدستي ربايد گوي از ميدان
که خود را از ميان مردم عالم ربود اينجا
سرت تا هست، تخم سجده اي در خاک کن صائب
که دارد سرفرازي ها در آن عالم، سجود اينجا