شماره ٣٠٩: در بهاران از چمن اي باغبان بيرون ميا

در بهاران از چمن اي باغبان بيرون ميا
تا گلي دربار هست از گلستان بيرون ميا
چون نمي گردد سري از سايه ات اقبالمند
اي هما در روز ابر از آشيان بيرون ميا
قطره باران ز فيض گوشه گيري شد گهر
زينهار از خلوت اي روشن روان بيرون ميا
پيش دمسردان زبان گفتگو در کام کش
از غلاف اي برگ در فصل خزان بيرون ميا
مي شوي از قيمت نازل سبک چون ماه مصر
زينهار از چه به امداد خسان بيرون ميا
تير کج را گوشه گيري پرده پوشي مي کند
تا نسازي راست خود را، از کمان بيرون ميا
اتفاق رهروان با هم دعاي جوشن است
در بيابان طلب از کاروان بيرون ميا
با دل خرسند قانع شو ز فکر آب و نان
بهر گندم از بهشت جاودان بيرون ميا
زندگي را کن سپرداري به مهر خامشي
چون زبان مار هر دم از دهان بيرون ميا
در کنار بحر بيش از بحر مي باشد خطر
پا به دامن کش چو مرکز از ميان بيرون ميا
قطره در انديشه دريا چو باشد واصل است
هر کجا باشي ز فکر دلستان بيرون ميا
تا نسازي قطره بي قيمت خود را گهر
چون صدف از قعر بحر بيکران بيرون ميا
نيست حق تربيت صائب فرامش کردني
در برومندي ز فکر باغبان بيرون ميا