شماره ٣٠٧: سر نمي پيچند از تيغ اجل ديوانه ها

سر نمي پيچند از تيغ اجل ديوانه ها
گوش بر آواز سيلابند اين ويرانه ها
از نفس افتاد موج و بحر از شورش نشست
همچنان زنجير مي خايند اين ديوانه ها
نعمت دنياي دون پرور به استحقاق نيست
صاحب گنجند اينجا بيشتر ويرانه ها
هر که بر داغ حوادث همچو مردان صبر کرد
خورد آب زندگي زين آتشين پيمانه ها
تا نريزي روزگاري آب بر دست سبو
همچو جام مي نگردي محرم ميخانه ها
ديده مورست صحرا چون لطيف افتاد حسن
در دل هر ذره دارد مهر وحدت خانه ها
تا مباد آگاه از ذوق گرفتاري شوند
مي کنم آزاد طفلان را ز مکتب خانه ها
گر شهيدان را زيارت مي کني وقت است وقت
خاک را برداشت از جا جنبش اين دانه ها
نيست در طينت جدايي عاشق و معشوق را
شمع بتوان ريخت از خاکستر پروانه ها
هر چه گويند آشنايان سخن، منت به جان!
نيستم من مرد تحسين سخن بيگانه ها
خال را در دلربايي نسبتي با زلف نيست
داغ دارد دام را گيرايي اين دانه ها
نيست صائب ملک تنگ بي غمي جاي دو شاه
زين سبب طفلان جدل دارند با ديوانه ها