شماره ٢٩٨: زخم پنهانم اگر بيرون دهد خونابها

زخم پنهانم اگر بيرون دهد خونابها
رنگ خون پيدا کند در صلب گوهر آبها
عالمي را همچو خود سرگشته دارد آسمان
چون برآيد مشت خاشاکي ازين گردابها؟
بي قراران محبت زير گردون چون کنند؟
شيشه سربسته زندان است بر سيماب ها
زنگ غفلت لازم تن پروري افتاده است
سبز گردد از رواني چون بماند آبها
در وصال بحر، بي شوق رسا نتوان رسيد
خرج راه از نرم رفتاري شود سيلابها
دولت بيدار اگر يک چند بي خوابي کشيد
کرد در ايام بخت ما قضاي خوابها
کعبه و بتخانه از دل زندگان خالي شده است
نيست جز قنديل، روشندل درين محرابها
از گل تن تا به آساني تواند خاستن
کشتي دل را سبک کن صائب از اسبابها