شماره ٢٨٨: صبر و طاقت از دل بي تاب مي جوييم ما

صبر و طاقت از دل بي تاب مي جوييم ما
حيرت آيينه از سيماب مي جوييم ما
با سيه کاري طمع داريم حسن عاقبت
دولت بيدار را در خواب مي جوييم ما
شکوه با ناراستي از چرخ کجرو مي کنيم
راستي در جوي کج از آب مي جوييم ما
چون کتان هر چند از ماه است زخم ما، همان
مرهم کافوري از مهتاب مي جوييم ما
از لباسي دوستان، داريم دلسوزي طمع
اخگر از خاکستر سنجاب مي جوييم ما
مي کند همدرد، عيش ناقص ما را تمام
در ميان رشته ها همتاب مي جوييم ما
در پريشان کردن جمعيت دنياست جمع
آنچه از جمعيت اسباب مي جوييم ما
گرميي کز عشق بايد جست آن را در لباس
از سمور و قاقم و سنجاب مي جوييم ما
از وصال يار محروميم با همخانگي
در حرم چون غافلان محراب مي جوييم ما
هر که خود را جمع مي سازد همه عالم در اوست
بحر را در حقه گرداب مي جوييم ما
از حقيقت روي صائب در مجاز آورده ايم
ماه را دايم ز طشت آب مي جوييم ما