پيش خرمن دست کي چون خوشه چين داريم ما؟
تنگدستي را نهان در آستين داريم ما
نان جو بر سفره ما گر نباشد، گو مباش
نعمتي همچون زبان گندمين داريم ما
چين پيشاني بود شيرازه اوراق دل
پاس دل چون غنچه از چين جبين داريم ما
گر چه ما را نيست بر روي زمين ويرانه اي
خانه ها چون گنج در زير زمين داريم ما
از گريبان گل بي خار اگر سر بر زنيم
خار در چشم از نگاه دوربين داريم ما
نوخطي پيوسته ما را هست در مد نظر
بر جگر دايم خراشي چون نگين داريم ما
نيست غير از نقش پاي دشت پيمايان عشق
آشنارويي که در روي زمين داريم ما
جان نثار طلعت خورشيدرويان مي کنيم
تا نفس بر لب چو صبح راستين داريم ما
چون به سير لامکان از خويشتن راضي شويم؟
همچو همت، توسني در زير زين داريم ما
صاحب نامند از ما عالم و ما تيره روز
طالع برگشته نقش نگين داريم ما
دورباش نقطه وحدت عنان تاب دل است
ورنه چون پرگار پايي آهنين داريم ما
نيست صائب دست بر ما خاکمال چرخ را
تا غبار خاکساري بر جبين داريم ما