شماره ٢٧٤: پيش آن آيينه رو راه سخن داريم ما

پيش آن آيينه رو راه سخن داريم ما
بخت سبز طوطي شکرشکن داريم ما
چشم ما چون زاهدان بر ميوه فردوس نيست
دستگيري چشم ازان سيب ذقن داريم ما
نيست از کنج دهان يار قسمت خال را
خلوتي کز ياد او در انجمن داريم ما
وحشت زندان تنگ از مصر غربت مي کشيم
جذبه اي چشم از عزيزان وطن داريم ما
گر چه ما با ماه کنعان زير يک پيراهنيم
جا ز شرم عشق در بيت الحزن داريم ما
نعل ما چون لاله در آتش بود جاي دگر
بر جگر داغ غريبي در وطن داريم ما
طاقت ما مي کند دندانه تيغ کوه را
در محبت جان سخت کوهکن داريم ما
غيرت ما چشم بر راه نسيم مصر نيست
بوي يوسف را نهان در پيرهن داريم ما
مي کند خون در دل آب روان بخش حيات
اين عقيقي کز صبوري در دهن داريم ما
خون به اکسير قناعت مشک خالص مي شود
اين نصيحت را ز آهوي ختن داريم ما
نيست قابل هر زميني تخم ما را چون سهيل
چشم رغبت بر جگرگاه يمن داريم ما
نيستيم آسوده زير خاک از اعمال زشت
خجلت صبح قيامت از کفن داريم ما
از لباس بندگي سخت است بيرون آمدن
نيست از غفلت تعلق گر به تن داريم ما
پيچ و تاب عشق را از چشم شور حاسدان
چون زره پوشيده زير پيرهن داريم ما
سنگ هيهات است با آيينه گردد سينه صاف
سازگاري چشم ازان پيمان شکن داريم ما
ناله شبخيز ما با خواب صائب دشمن است
حق بيداري به مرغان چمن داريم ما