شماره ٢٦٧: با زمين گيري سپهر گرم رفتاريم ما

با زمين گيري سپهر گرم رفتاريم ما
همچو مرکز پاي بر جاييم و سياريم ما
سنگ راه هيچ کس از خاکساري نيستيم
زير پاي رهنوردان راه همواريم ما
با هزاران چشم مي جوييم عيب خويش را
چون رسد نوبت به عيب خلق، ستاريم ما
خودفروشي پيشه ما نيست چون بي مايگان
بي نياز از ناز بي جاي خريداريم ما
زيب مردان از خودآرايي نظر پوشيدن است
گه به بند جامه، گه در قيد دستاريم ما
گر به پا، درد سر آن آستان کم مي دهيم
از ره اخلاص دستي در دعا داريم ما
حرف بي جا از لب ما کم تراوش مي کند
بي سؤال از گفتگو خامش چو کهساريم ما
نيست چون طاوس چشم ما به بال و پر ز پا
عيب خود را در نظر بيش از هنر داريم ما
کارفرمايي چو شيرين در جهان تلخ نيست
ورنه چون فرهاد دستي در هنر داريم ما
آنچه ما از دل سياهي با جواني کرده ايم
هر چه با ما مي کند پيري سزاواريم ما
از صفاي سينه ما گر چه داغ است آفتاب
در ميان زنگيان آيينه تاريم ما
تلخکامان را به شيريني دهن خوش مي کنيم
در زمين شور بيش از پاک مي باريم ما
تا رسيدن باده را با خم مدارا لازم است
ورنه از زندان جسم تيره بيزاريم ما
روي ما را سرخ خواهد کرد صائب روز حشر
آل تمغايي که از آل عبا داريم ما