شماره ٢٦٣: راز دل ها را ز لوح سينه مي يابيم ما

راز دل ها را ز لوح سينه مي يابيم ما
آب و رنگ گوهر از گنجينه مي يابيم ما
عينک بينايي ما دوربين افتاده است
فيض شنبه از شب آدينه مي يابيم ما
آنچه از پير طريقت کشف نتواند شدن
در خرابات از مي ديرينه مي يابيم ما
شب به چشم ما نسازد روز روشن را سياه
فيض صبح از سينه بي کينه مي يابيم ما
نيست بر دست سبوي باده چشم ما چو جام
نشأه صهبا ز جوش سينه مي يابيم ما
قسمت شاهان نمي گردد ز الوان نعم
آنچه از نان جو و کشکينه مي يابيم ما
درنيابند از سمور و قاقم و سنجاب، خلق
گرميي کز خرقه پشمينه مي يابيم ما
مي زدايد زنگ از دل جلوه گاه يار هم
لذت ديدار از آيينه مي يابيم ما
هرچه هر کس را بود در دل نهان، چون آينه
صائب از فيض صفاي سينه مي يابيم ما