شماره ٢٦١: چون حباب از يکدلان باده نابيم ما

چون حباب از يکدلان باده نابيم ما
از هواداران پا بر جاي اين آبيم ما
بر دلي ننشيند از گفتار ما هرگز غبار
ماهيان بي زبان عالم آبيم ما
مي شود روشن ز خاموشي چراغ عاشقان
در هلاک خويش چون پروانه بي تابيم ما
راحت دنيا حجاب ديده بيدار نيست
بر بساط گل چو شبنم غنچه مي خوابيم ما
نارسايي هاي طالع مانع است از اتحاد
ور نه با موي ميان يار همتابيم ما
فقر را از ديده بد پرده داري مي کنيم
گر به ظاهر در لباس صوف و سنجابيم ما
کاروان ما سبکباران نمي داند مقام
صفحه خاک است چون آيينه، سيمابيم ما
نيست ممکن افتد از پرگار، سير و دور ما
در محيط آفرينش همچو گردابيم ما
غافليم از ترکتاز چرخ صائب از غرور
پيش پاي سيل بي زنهار در خوابيم ما