شماره ٢٥٩: از نصيحت خامتر گردد دل خودکام ما

از نصيحت خامتر گردد دل خودکام ما
از نمک سنگين شود خواب کباب خام ما
هر که دولت يافت، شست از لوح خاطر نام ما
اوج دولت طاق نسيان است در ايام ما
قسمت ما زين شکارستان به جز افسوس نيست
دانه اشک تلخ مي گردد به چشم دام ما
مردمي گرديده است از چشم خوبان گوشه گير
چين ابرو مد انعام است در ايام ما
مي خورد چون خون دل هر کس به قدر دستگاه
باش کوچکتر ز جام ديگران گو جام ما
بوسه ما را کجا خواهد به آن لب راه داد؟
آن که ره ندهد به گوش از سرکشي پيغام ما
از دعاي خير، ما شکر به کارش مي کنيم
هر که مي سازد دهاني تلخ از دشنام ما
در نظر واکردني طي شد بساط زندگي
چون شرر در نقطه آغاز بود انجام ما
بر دل آزاده ما باغ امکان تنگ بود
چشم تنگ قمريان چون سرو داد اندام ما
حسن ماند از خيره چشمي هاي ما زير نقاب
شد در اميدواري بسته از ابرام ما
در بلا انداخت جمعيت دل آزاده را
فلس ما چون ماهيان گرديد آخر دام ما
طفل بازيگوش آرام از معلم مي برد
تلخ دارد زندگي بر ما دل خودکام ما
نيست صائب جام عيش ما چو گل پا در رکاب
تا فلک گردان بود، در دور باشد جام ما