قرعه و تسبيح را محرم نداند حال ما
هست بر سي پاره دل ها مدار فال ما
پشت ما بر خاکساري، روي ما در بي کسي
واي بر آن کس که افتاده است در دنبال ما
گردبادي را که مي بيني درين دامان دشت
روح مجنون است مي آيد به استقبال ما
ما ز خاطر آرزوي آب حيوان شسته ايم
زنگ ظلمت نيست بر آيينه اقبال ما
هرگز از صيد مگس هم دام خود رنگين نديد
کم ز تار عنکبوتان رشته آمال ما
ساده لوحاني که در معموره مي جويند گنج
غافلند از سايه جغد همايون فال ما
جبهه اي داريم از آيينه دل صاف تر
مي توان از يک نظر دريافتن احوال ما
ما گشاد کار خود در ساده لوحي ديده ايم
نقش کار چنگل شاهين کند با بال ما
هر لباسي را که چشمي نيست در پي، خوشترست
تلخ دارد خواب مخمل را قباي شال ما
گوش اين سنگين دلان را پرده انصاف نيست
ورنه کم از حال مردم نيست قيل و قال ما
هر حبابي در لباس کعبه گردد جلوه گر
بحر رحمت گر بشويد نامه اعمال ما
ما که از آه ندامت خرمن خود سوختيم
نيست صائب هيچ غم گر بشکند غربال ما