شماره ٢٥١: تن به بيماري دهد چشمش پي تسخير ما

تن به بيماري دهد چشمش پي تسخير ما
لنگ سازد خويش را آهوي آهوگير ما
خانه ما در ره سيلاب اشک افتاده است
حيف از اوقاتي که گردد صرف در تعمير ما
راه زلف او به طي کردن نمي آيد به سر
ورنه کوتاهي ندارد طره شبگير ما
آب مي گرديم اگر بر روي ما آري گناه
بگذر اي پير مغان دانسته از تقصير ما
خاک راه انگار و درد جرعه اي بر ما بريز
گرد خجلت را بشو از چهره تقصير ما
همچو زخم تازه خون گردد روان از جوي شير
بيستون را بر کمر آيد اگر شمشير ما
بس که صائب شد خطا از صيد و بر خارا نشست
خنده دندان نما زد اره بر شمشير ما