شماره ٢٤٩: مي نمايد پايکوبان دار را منصور ما

مي نمايد پايکوبان دار را منصور ما
تاک را آتش عنان سازد مي پر زور را
هر سبکدستي نيارد نغمه از ما واکشيد
ناخن شيرست مضراب رگ طنبور ما
کي حصاري مي تواند ساخت طوفان را تنور؟
نيست ممکن خم برآيد با مي پر زور ما
زخم ما را هر شکرخندي نمي آرد به شور
بر نمکدان قيامت مي زند ناسور ما
گردن بيهوده اي از دور مينا مي کشد
گوش ماهي مي شمارد بحر را مخمور ما!
گر چه پيريم، از جوانان جهان خوشدلتريم
خنده ها بر صبح دارد موي چون کافور ما
عقل ناقص پرده ساز و نغمه ما پرده سوز
دست کوته دار اي ماه از شب ديجور ما
کوه را از کبک مي سازد سبکرفتارتر
چون به صحرا رو نهد ديوانه پر شور ما
دل چو روشن شد، چراغ عاريت در کار نيست
صافي شهدست شمع خانه زنبور ما
خاکساري پيش ما از ملک چين بالاترست
آب از ظرف سفالين مي خورد فغفور ما
سخت جاني هاست دامنگير، ورنه هر شرار
جلوه برق تجلي مي کند در طور ما
رتبه افکار ما صائب بلند افتاده است
کي رسد هر کوته انديشي به فکر دور ما؟