شماره ٢٤٧: از ته دل نيست در ميخانه استغفار ما

از ته دل نيست در ميخانه استغفار ما
خوابها در پرده دارد ديده بيدار ما
در حوادث طاقت ما را شکيب ديگرست
مي کند پهلو تهي سيلاب از ديوار ما
گريه مستانه زنگ کلفت از دل مي برد
آب گوهر مي نشاند گرد در بازار ما
اي سليمان اينقدر استادگي در کار نيست
مي گشايد ناخن موري گره از کار ما
خون ما را پيري از گردون سنگين دل خريد
قامت خم گشته شد انگشتر زنهار ما
از قماش دل چه مي پرسي، نظر بگشا ببين
ماه کنعان يک خريدار است در بازار ما
برنتابد منت تعمير، ديوار خراب
خضر وقتي کو که بي منت شود معمار ما
آفتاب رحمت حق بر دل ما تافته است
اشک شادي چشمه تلخي است در کهسار ما
غنچه تصوير وا شد، عقده دل وا نشد
در چه ساعت کرد پيوند اين گره در تار ما؟
اين جواب آن غزل صائب که ملا گفته است
پرده ديگر مزن جز پرده دلدار ما