شماره ٢٤٦: در گذر اي آسمان از وادي آزار ما

در گذر اي آسمان از وادي آزار ما
شيشه خود را مزن بر سنگ بي زنهار ما
ناتوانانيم، اما کار چون بر سر فتد
دود برمي آورد از مغز آتش خار ما
لشکر خواب گران را قطره آبي بس است
برحذر باش از شبيخون دل بيدار ما
نيست از مردي، رساندن خانه ما را به آب
عالمي آسوده اند از سايه ديوار ما
صائب از بالين ما دشمن چسان خوشدل رود؟
سنگ را در گريه آرد ناله بيمار ما