شماره ٢٤٥: صبح بر خورشيد مي لرزد ز آه سرد ما

صبح بر خورشيد مي لرزد ز آه سرد ما
کوه مي دزدد کمر در زير بار درد ما
از رگ خامي نباشد ميوه ما ريشه دار
پختگي پيداست چون آتش ز رنگ زرد ما
فتح ما آزاد مردان در شکست خود بود
گو دل از ما جمع دارد دشمن نامرد ما
مي شود مژگان آتشبار، هر خاري که هست
بر گلستان بگذرد گر آه غم پرورد ما
بازي ما گر چه اول خام مي آيد به چشم
در عقب دارد تماشاهاي رنگين، نرد ما
دامن صحرا ز اشک آهوان شد لاله زار
روي در حي کرد تا مجنون صحراگرد ما
ناز پرورد خرام قامت رعناي اوست
برنمي خيزد به تعظيم قيامت، گرد ما
اين جواب آن غزل صائب که طالب گفته است
بعد ازين از خاک، معشوقانه خيزد گرد ما