شماره ٢٣٦: چهره ات بال سمندر مي کند آيينه را

چهره ات بال سمندر مي کند آيينه را
خنده ات دامان گوهر مي کند آيينه را
اين شکوه حسن با خورشيد عالمتاب نيست
شوکت حسنت سکندر مي کند آيينه را
جلوه آن خط نوخيز و لب شکرفشان
بال طوطي، تنگ شکر مي کند آيينه را
آفتاب بي زوال حسن عالمسوز او
گرم چون صحراي محشر مي کند آيينه را
جلوه روي عرقناک تو اي ماه تمام
سير چشم از ماه و اختر مي کند آيينه را
تا چه خواهد کرد يارب با دل مومين من
آتشين رويي که مجمر مي کند آيينه را
اشتياق گردسر گرديدنت، بي اختيار
در کف مشاطه شهپر مي کند آيينه را
صحبت روشن ضميران کيمياي دولت است
روي او خورشيد منظر مي کند آيينه را
جلوه همچشم، ابر نوبهار خجلت است
آن رخ شبنم فشان، تر مي کند آيينه را
ساده لوحان زود مي گيرند رنگ همنشين
صحبت طوطي سخنور مي کند آيينه را
نعمت ديدار يوسف را نيارد در نظر
گر چنين رويش توانگر مي کند آيينه را
مي کند از علم رسمي سينه ها را پاک عشق
روشني مفلس ز جوهر مي کند آيينه را
از فروغ حسن، مي گردد دل فولاد آب
آن بهشتي روي، کوثر مي کند آيينه را
چون دل عاشق نگردد صائب از حسنش غيور؟
صحبت او نازپرور مي کند آيينه را