شماره ٢٢٤: از خرابي چون نگه دارم دل ديوانه را؟

از خرابي چون نگه دارم دل ديوانه را؟
سيل يک مهمان ناخوانده است اين ويرانه را؟
چاک سازند آسمان ها خيمه نيلوفري
دست اگر بردارم از لب نعره مستانه را
عشق اگر از حسن عالمسوز بردارد نقاب
شمع چون پروانه گردد گرد سر پروانه را
شد مکرر مي پرستي، گردش چشمي کجاست؟
تا نهم بر طاق نسيان شيشه و پيمانه را
فارغم از آشنايان تا به دست آورده ام
دامن لفظ غريب و معني بيگانه را
تا نظر بر خالش افکندم گرفتارش شدم
هست از صد دام گيرايي فزون اين دانه را
فارغند از عيش تلخ ما زمين و آسمان
نيست باک از تلخي مي شيشه و پيمانه را
چون خسيسان بخت سبز از چرخ مينايي مجو
از زمين دل برآر اين سبزه بيگانه را
حرف اهل درد را صائب به بي دردان مگوي
پيش خواب آلودگان کوته کن اين افسانه را