شماره ٢٢٢: مي کند عشق گران تمکين، سبک جانانه را

مي کند عشق گران تمکين، سبک جانانه را
شمع مي گردد در اينجا گرد سر پروانه را
کعبه را ده روز در سالي بود هنگامه گرم
موسم خاصي نباشد زاير بتخانه را
عشق عالمسوز دل را از زمين گيري رهاند
سوختن شد باعث نشو و نما اين دانه را
همچو مسجد چشم بر راه چراغ وقف نيست
باده روشن چراغان مي کند ميخانه را
تشنه چشمان را نسازد سير الوان نعم
نيست از کيفيت مي نشأه اي پيمانه را
از جگرداري گل بي خار گردد خارزار
از نيستان نيست پروا جرأت شيرانه را
اين زمان رطل گران من بود هر قطره مي
مي کشيدم من که چون مينا به سر ميخانه را
از جمال حور و غلمان چشم حق بين بسته اند
زال دنيا چون فريبد همت مردانه را؟
خون رحمت را نهال خشک مي آرد به جوش
مي کند تر دست، زلف يار آخر شانه را
مي زدايد زنگ کلفت از دل عشاق، عشق
نيست غير از داغ صائب روزن اين غمخانه را