شماره ٢١٨: هر که ديد از باده لعلي به سامان شيشه را

هر که ديد از باده لعلي به سامان شيشه را
مي دهد ترجيح بر کان بدخشان شيشه را
گر چه در ابر تنک خورشيد را نتوان نهفت
مي کنم از سادگي در خرقه پنهان شيشه را
گر به رقص آرد دل بي تاب ما را دور نيست
باده شوخي که سازد پايکوبان شيشه را
با شراب عشق خودداري نمي آيد ز دل
جوش اين مي مي دهد کشتي به طوفان شيشه را
جلوه خورشيد دارد در کنار صبحدم
باده گلرنگ در چاک گريبان شيشه را
در خراباتي که ما لنگر ز مستي کرده ايم
دعوي جلوه است با سرو خرامان شيشه را
زان شراب لعل سرگرمم که از هر قطره اش
اخگر خورشيد باشد در گريبان شيشه را
سرو همت را برومندي بود در بر گريز
خنده مي ريزد ز لب در وقت احسان شيشه را
کار هر دل نيست راز عشق پنهان داشتن
زور اين مي مي کند چون نار خندان شيشه را
مي کشان را شکوه اي از گردش افلاک نيست
در بغل دارند صائب مي پرستان شيشه را