شماره ٢١٧: نيست از داغ جنون پروا دل غم پيشه را

نيست از داغ جنون پروا دل غم پيشه را
ديده شيرست کرم شبچراغ اين بيشه را
راز عشق از دل تراوش مي کند بي اختيار
اين شراب برق جولان مي گدازد شيشه را
پير را طول امل بيش از جوان پيچيد به هم
مي کند مطلق عنان خاک ملايم ريشه را
نيست غافل عشق بي پروا ز مرگ کوهکن
نقش شيرين مي کند شيرين دهان تيشه را
صائب از انديشه موي ميان غافل مباش
کاين ره باريک نازک مي کند انديشه را