شماره ١٩٣: هست در نقصان تمامي ها دل آگاه را

هست در نقصان تمامي ها دل آگاه را
موميايي از شکست خويش باشد ماه را
پرده دار نقص شد کوته زباني ها مرا
جامه کوتاه، رعنا مي کند کوتاه را
حرف مي آيد به دشواري برون از خامه ام
قيمت کم کرد بر يوسف گوارا چاه را
گر چه از خوابيدگي پايان ندارد راه عشق
مي توان کوتاه کرد از پيچ و تاب اين راه را
گر چنين بر گرد رخسار تو خواهد گشت خط
هاله خواهد بر کمر زنار گشتن ماه را
جذبه توفيق خواهي، در سبکباري بکوش
کهربا با دانه نتواند ربودن کاه را
شمع ها را گر چه باد صبح مي سازد خموش
مي کند روشن نسيم صبح شمع آه را
قامت خود صائب از بار عبادت حلقه ساز
باز اگر خواهي به روي خود در الله را