شماره ١٩٢: ناتواني از اجابت نيست مانع آه را

ناتواني از اجابت نيست مانع آه را
مي رساند پيچ و خم آخر به منزل راه را
مي شوند از خاکساري زيردستان سربلند
جامه کوتاه، رعنا مي کند کوتاه را
ترک غفلت کن که بيداري درين ظلمت سرا
مد عمر جاودان سازد شب کوتاه را
از کدو بوي شراب آيد به دشواري برون
از سر بي مغز نتوان برد حب جاه را
هر قدر ابر بهاري در کرم طوفان کند
نيست ممکن از تهي چشمي برآرد چاه را
با تن خاکي اميد جذبه سودايي است خام
کهربا با دانه نتواند ربودن کاه را
طاير يک بال نتواند فلک پرواز شد
بي حضور دل مبر زنهار نام الله را
پاي سرعت در ره هموار مي آيد به سنگ
نرم رويي آورد بيرون ز سختي راه را
حسن را از خط مشکين نيست بر خاطر غبار
توتياي چشم باشد گرد لشکر شاه را
برندارد وقت خط چشم از عذار گلرخان
هر که در ابر تنک ديده است سير ماه را
شرم نتواند حصاري کرد حسن شوخ را
هاله از پرتوفشاني نيست مانع ماه را
مرغ زيرک در قفس صائب دل خود مي خورد
بيش باشد وحشت از دنيا دل آگاه را