شماره ١٩١: دردمندي سر به گردون مي رساند آه را

دردمندي سر به گردون مي رساند آه را
مي فزايد پيچ و تاب اين رشته کوتاه را
قطع صحراي عدم را عمر جاويدان کم است
من به جان بي نفس چون طي کنم اين راه را؟
در به روي طالب حق مي شود از ذکر باز
نيست جز اين حلقه ديگر حلقه آن درگاه را
باعث افزايش روشن ضميران کاهش است
کز شکست خويش باشد موميايي ماه را
مي شود چشم من حيران هم از ديدار سير
از تهي چشمي اگر يوسف برآرد چاه را
پيش ازين صائب دلم در قيد حب جاه بود
ريشه کن کرد از دل من عشق، حب جاه را