شماره ١٩٠: جامه آزادگي چالاک باشد سرو را

جامه آزادگي چالاک باشد سرو را
جيب و دامن فارغ از خاشاک باشد سرو را
رخت زنگاري بهار بي خزان ديگرست
دل چو از زنگ کدورت پاک باشد سرو را
بي بري دارالامان مردم آزاده است
کي دل از بي حاصلي غمناک باشد سرو را؟
مي توان بر سرکشان غالب شد از آزادگي
آب با آن منزلت در خاک باشد سرو را
سرد مهري نوبهار مردم آزاده است
در خزان سرسبزي افلاک باشد سرو را
از رعونت صاحب معراج مي گردد جمال
همچو گل چندين گريبان چاک باشد سرو را
همت از خاکي نهادان جو که با آن سرکشي
قوت نشو و نما از خاک باشد سرو را
از علايق خط آزادي ندارد هيچ کس
دام ها از ريشه زير خاک باشد سرو را
بست طوق بندگي راه نفس بر قمريان
دست تا کي در بغل ز امساک باشد سرو را؟
دار و گير حسن از عشق است در هر جا که هست
طوق قمري حلقه فتراک باشد سرو را
زخم شمشير حوادث موج آب زندگي است
تازه رويي از دل صد چاک باشد سرو را
باد با آن سرکشي، يک عاشق سر در هوا
آب يک ديوانه بي باک باشد سرو را
دامن برچيده صائب دور باش آفت است
از خس و خاشاک، دامن پاک باشد سرو را